بكايين تاريخ
آدم يعقوب ، يوسف ، فاطمه زهرا و على بن حسين عليه السلام .
@آدم براى بهشت به اندازه اى گريست كه رد اشك بر گونه اش افتاد.
@يعقوب به اندازه اى بر يوسف خود گريست كه نور ديده اش را از دست داد. به او گفتند:
يعقوب ! تو هميشه به ياد يوسف هستى يا در اين راه از گريه ، آب يا هلاك مى شوى .
يوسف از دورى پدرش يعقوب آن قدر گريه كرد كه زندانيان ناراحت شدند و به او گفتند:
يا شب گريه كن روز آرام باش ! يا روز گريه كن شب آرام باش ! با زندانيان به توافق رسيد، در
يكى از آنها گريه كند.
@فاطمه زهرا آن قدر گريست ، اهل مدينه به تنگ آمدند و عرض كردند:
ما را از گريه ات به تنگ آوردى ، آن بانوى دو جهان روزها را از شهر مدينه بيرون مى رفت و در
كنار قبرستان شهداء (احد) تا مى توانست مى گريست و سپس به خانه برمى گشت .
@و على بن حسين (امام چهارم ) بيست تا چهل سال بر پدرش حسين گريه كرد. هر گاه
خوراكى را جلويش مى گذاشتند گريه مى كرد.
غلامش عرض كرد:
سرور من ! مى ترسم شما خودت را از گريه هلاك كنى .
حضرت فرمود: من از غم غصه خود به خدا شكوه مى كنم ، من چيزى را مى دانم كه شما
نمى دانيد من هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به ياد مى آورم گريه گلويم را مى فشارد.
بحار الانوارجلد 12 صفحه 264
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1